29/آبان/90
سلام صبح دختر نازم بخیر!!!! امروز دیگه همت کردم بدون ماشین بیایم تا بابایی ببرش تا لاستیکهای نو اش رو بندازه...این هم از دسته گلهای من که هفته پیش رفتم رو یه تکه آهن و لاستیک نواش رو پاره کردم... از شانس ما بارون شدیدی اومد و بابایی تا دم سرویس رسوندمون..بعدش هم که خواب بودی اما وقتی پیاده شدیم تا دم مهد بارون و شما هم خواب و با اونهمه لباس.. وااای یاد مامانهای دوستات افتادم که هر روز مجبورن این وضع رو تحمل کنن.. تا برگردم هنوز خواب بودی و من هم که چلاخ شدم . عضله پشتم گرفت...خیلی شل و ولیم ها... یعنی چی مادر پک پکی..اصلا از خودم خوشم نیومد... روز خوبی داشته باشی...بوووس ساعت سه که بیام دن...